شب بود ، شمع بود ، من بودم و غم!
شب رفت ، شمع سوخت ، من ماندم و غم!!
نویسنده : soheil
.
شب بود ، شمع بود ، من بودم و غم!
شب رفت ، شمع سوخت ، من ماندم و غم!!
وقتی کسی تنهات گذاشت نگران خودت نباش که بدون او چکار کنی . شرمنده دلت باش که به تو اطمینان کرد.
آخر قصه ما را همان اول لو دادند همان جايي که گفتند يکي بود... يکي نبود
هيچ فکر نميکردم که وقتي گفتم برو!
بروي و مرا تنها بگذاري...
گفتي زمان همه چيز را حل مي کند!
اين همه آشوب به راه انداخته اي و رفتي اي که کاري دست زمان داده باشي!
از خودم شرمنده ام که در وجودم حک شدي ، من برات چي کم گذاشتم که پر از نفرت شدي ، به خدا اون همه دوستي و رفاقت کم نبود ، که به زودي از من و خاطره هام تو رد شدي
اینجا نشسته ام بی تو ،پیراهن مشکی عشق به تن ، میبینی عشقم به آن پاکی تبدیل شد به ظلمت و سیاهی، باکی نیست از این جدایی و تنهایی
ای دل خضورش دیگر ممکن نیست ، رفت و جایش برای همیشه خالیست
میدونی چقدر عذابه بی تو بودن و صبوری ، از کنارم بگذری اما بدونم یک دنیا دوری
دیر گاهیست که تنها شده ام قصه غربت غم ها شده ام. وسعت درد فقط سهم من است باز هم قسمت غم هاشده ام. من که بی تاب شقایق بودم همدم سردی یخ هاشده ام. کاش چشمان مرا خاک کنید تا نبینم که چه تنها شده ام..
دل آتش گرفت سوخت و خاکسترش را هم باد برد، حالا سنگی در سینه نهاده ام جای دل تا دیگر محبت از یادم برود
با توام اگر سزای نارفیقی اینه ، بی تو بودن را سزا نیست. . .
خسته ام از واژه های تکراری ، گوش کن این است غم پایانی ، در طبیعت عشق مانده ام با تنهایی
خودت را تصور کن
بی او
شاید بفهمی چه کشیدم
بی تو
آدم ها می آیند، زندگی می کنند، میمیرند و میروند …
اما فاجعه ی زندگی تو آن هنگام آغاز میشود که آدمی میرود اما نمیمیرد؛
میماند و نبودنش در بودن تو چنان ته نشین میشود
که تو میمیری درحالی که زنده ای …
دلم سفر می خواهد …
نه برای رسیدن به جایی …
فقط برایِ رفتن …
آنقدر مرا از رفتنت نترسان .... قرار نیست همیشه بمانیم ! روزی همه رفتنی اند ....
ماندن به پای کسی معرفت میخواد...نه بهانه
مینویسم دفتری با اشک و اه در شبی تاریک و غمگین و سیاه مینویسم خاطرات از روی درد تا بدانی دوریت با من چه کرد
چه سخت .. … هم ابر باشد ! … هم باران باشد ! … هم خیابان ِ خیس باشد ! … امـــــا… نه تـــــو باشی … نه دستی برای فشردن باشد … نه پایی برای قدم زدن باشد … و نه نگاهـــی برای زل زدن
حالم را اگر میدیدی
بر میگشتی…
و چه خوب است که نمیبینی
که نمیدانی
که بر نمیگردی!
ازدرد و دلت فقط درد سهم من شد و دلت سهم دیگری